جدول جو
جدول جو

معنی سنگ واز - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ واز
پلی که از گذاردن سنگ در رودخانه درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ پا
تصویر سنگ پا
نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ خاز، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ ساو
تصویر سنگ ساو
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ چاپ
تصویر سنگ چاپ
نوعی سنگ آهکی به رنگ خاکستری یا زرد که از دانه های ریز تشکیل شده، به خوبی جلا و صیقل می پذیرد، چربی را جذب می کند و در چاپخانه های سنگی برای چاپ کردن اوراق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ خوار
تصویر سنگ خوار
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سنگخوٰاره، سنگخوٰارک، اسفرود، سفرود، قطات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ خاز
تصویر سنگ خاز
سنگ پا، نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ سا
تصویر سنگ سا
چیزی که با آن سنگ را می ساییدند، سنگ تراش
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گِ)
مجازاً حائل و مانع از چیزی. (آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 228). مزاحم. مانع. انگل. (ناظم الاطباء) ، متعرض راه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو گِ رِ تَ /تِ)
بازی کننده با سگ. آنکه با سگ بازی کند، معرکه گیری که با سگ بازی کند و سگ را در رقص آورد. (آنندراج) :
اگر بود سگ باز از اهل درد
چرا با سگ خویش بازی نکرد.
میرزاطاهر وحید (از آنندراج).
، آنکه در صورت انسان باشد و در کردار مانند سگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام قلعه ای است درفارس که به سپیدان مشهور است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
سنگی که به هندی جهانوا گویند. (غیاث). سنگ کانی سوراخ سوراخ که در حمام چرک پا بدان پاک کنند. سنگ پاخار. نشفه. نسفه. نشف. پاشنه سنگ. سنگ پاشنه. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
رو نیست، سنگ پاست، بسی بی شرم است
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ)
نقاش. مصور. (آنندراج). رنگ سازنده، محیل. حیله گر. نیرنگ ساز. فریبکار. رجوع به رنگ ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ اَ تَ / تِ)
بازندۀ رنگ. در لهجۀ مردم خراسان به پارچه و یا جامه ای گویند که رنگش برود. رنگ رو. رجوع به رنگ رو شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ فَ / فِ دَ/ دِ)
آبی که آنرا با سنگهای تفته که در آن افکنند گرم کرده باشند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگدل. بی رحم. ظالم. بی شفقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
سنگی که چرک پا بدان بزدایند و خاژ چرک بدن را گویند. (آنندراج) :
ز آرزوی پای بوس شهریار
داشتم روی دژم چون سنگ خاژ.
کلیم نزاری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
سنگ ساینده:
گهی جانور بد رونده ز جای
بسینه زمین در بتن سنگسای.
اسدی.
زهر بقعه شدندی سنگ سایان
بماندندی در او انگشت خایان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ خوا / خا)
نام مرغی است کوچک و سیاه رنگ و کاکل دارد که سنگریزه میخورد و به عربی قطاه خوانند. (برهان). نام مرغی است که سنگ ریزه غذای آن باشد و معرب آن سنگخوارج است. (جهانگیری). نام مرغی است که به عربی آنرا قطاه خوانند و گویند: سنگ میخورد. و جوزاالقطاه، دانه ای است شبیه به کاکنج وچون بخوردن آن بسیار حریص است به این اسم موسوم شده است. (آنندراج). قطاه. (دهار). کدری. اسفرود. سفرود. خیزاب. ماریه. غضاره. (یادداشت بخط مؤلف). بترکی باقری قره گویند. (یادداشت بخط مؤلف) :
پراکنده با مشک دم سنگخوار
خروشان بهم سارک و لاله سار.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
قسمی سنگ که با آب سایند و برای فرونشانیدن اورام بر موضع مالند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
چنگی. چنگ زن. (آنندراج) :
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
واحد وزنی بود معمول در تهران و پاره ای شهرستانها معادل دو من تبریز برابر با شش کیلوگرم
لغت نامه دهخدا
تصویری از لنگ وار
تصویر لنگ وار
همچون لنگان. یا لنگ وار رفتن، چون لنگان قدم برداشتن و راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگخوار
تصویر سنگخوار
سنگ خوارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سند ساز
تصویر سند ساز
جعل کننده سند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ تاب
تصویر سنگ تاب
پخته و برشته شده بر روی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ تاب
تصویر سنگ تاب
پخته و برشته شده بر روی سنگ
فرهنگ فارسی معین
رسمی که براساس آن چوپان ها به اقوام نزدیک یا فرزندان آن ها
فرهنگ گویش مازندرانی
بی پرده، گل و گشاد، بی دقت، لاابالی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل، زمین سنگلاخی
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی، که با ابزارهای گوناگون مانند پتک یا ابزارهای منفجرکننده، سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر، منطقه ی سنگی و صخره ای
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
ازدیاد نسل، بن مایه، بالا و پایین پریدن، جست و خیز، جفتک زدن، پرورش طیور و دام، گاو یا گوسفند را به صورت شراکت به کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان سگ، سگ بان
فرهنگ گویش مازندرانی